{{::'controllers.mainSite.MainSmsBankBanner2' | translate}}
معنايي در زندگي نيست؛ معنا را بايد خلق كرد
معنويت را فضيلت هاي ساختگي به وجود نمي آورد. چون اگر فضيلت ساختگي باشد... ديگر فضيلت نخواهد بود.
و من اين را بلوغ ذهن مي خوانم : آنگاه كه بي هيچ پرسشي به زندگي نظر بيندازي و صرفا با شهامت و بي باكي در آن شيرجه روي
آسمان را طلب كن؛ همه از آن تو است
به ياد داشته باش كه تنها تو نيستي كه حقيقيت را مي جويي، حقيقت نيز در جستجوي تو است.
عشق، ترس را دور مي سازد، همچنان كه نور، ظلمت را
هنگامي كه خوشي بنا به دليلي باشد، پايدار نخواهد بود. اگر خوشي بنا به هيچ دليلي نباشد، پايدار و براي هميشه مي ماند
نخستين گام آن است كه زندگي را همان گونه كه هست بپذيري
انسان مذهبي سعادتمند است. هر جا كه باشد در معبد است. انسان سعادتمند معبد خود را همراه دارد.
درون رفتن در حقيقت، درون رفتن نيست؛ اين تنها بيرون رفتن است... و ناگهان خود را در درون مي يابي.
تفكر، بيرون زدن است. عدم تفكر، درون زدن است. فكر كن و خواهي ديد كه از خود دورتر و دورتر خواهي شد
هوشمندي خطرناك است. هوشمندي يعني اينكه خود مستقل مي انديشي، خود مستقل پيرامون را مي نگري، ديگر جزميات را باور نداري، فقط و فقط تجربه خود را مي پذيري
آن دم كه محسور ناشناخته شوي، ديگر پاياني بر اين زيارت نيست، سفري است بي انتها، بي پايان، هميشه در راه؛ سفري خستگي ناپذير
تو آن امپراطوري هستي كه به خواب رفته و در رويا مي بيند كه گداست؛ از خواب بيدار شو.
والاترين هنر در جهان آن است كه مريد باشي؛ اين موهبت با هيچ چيز ديگري قابل سنجش نيست... .
عشق نيست، عشق ورزيدن است؛ پيوند نيست، پيوند يافتن است؛ ترانه نيست، ترانه خواندن اس؛ رقص نيست، رقصيدن است.
معنايي در زندگي نيست؛ معنا را بايد خلق كرد
معنويت را فضيلت هاي ساختگي به وجود نمي آورد. چون اگر فضيلت ساختگي باشد... ديگر فضيلت نخواهد بود.
و من اين را بلوغ ذهن مي خوانم : آنگاه كه بي هيچ پرسشي به زندگي نظر بيندازي و صرفا با شهامت و بي باكي در آن شيرجه روي
آسمان را طلب كن؛ همه از آن تو است
به ياد داشته باش كه تنها تو نيستي كه حقيقيت را مي جويي، حقيقت نيز در جستجوي تو است.
عشق، ترس را دور مي سازد، همچنان كه نور، ظلمت را
هنگامي كه خوشي بنا به دليلي باشد، پايدار نخواهد بود. اگر خوشي بنا به هيچ دليلي نباشد، پايدار و براي هميشه مي ماند
نخستين گام آن است كه زندگي را همان گونه كه هست بپذيري
انسان مذهبي سعادتمند است. هر جا كه باشد در معبد است. انسان سعادتمند معبد خود را همراه دارد.
درون رفتن در حقيقت، درون رفتن نيست؛ اين تنها بيرون رفتن است... و ناگهان خود را در درون مي يابي.
تفكر، بيرون زدن است. عدم تفكر، درون زدن است. فكر كن و خواهي ديد كه از خود دورتر و دورتر خواهي شد
هوشمندي خطرناك است. هوشمندي يعني اينكه خود مستقل مي انديشي، خود مستقل پيرامون را مي نگري، ديگر جزميات را باور نداري، فقط و فقط تجربه خود را مي پذيري
آن دم كه محسور ناشناخته شوي، ديگر پاياني بر اين زيارت نيست، سفري است بي انتها، بي پايان، هميشه در راه؛ سفري خستگي ناپذير
تو آن امپراطوري هستي كه به خواب رفته و در رويا مي بيند كه گداست؛ از خواب بيدار شو.
والاترين هنر در جهان آن است كه مريد باشي؛ اين موهبت با هيچ چيز ديگري قابل سنجش نيست... .
عشق نيست، عشق ورزيدن است؛ پيوند نيست، پيوند يافتن است؛ ترانه نيست، ترانه خواندن اس؛ رقص نيست، رقصيدن است.
{{::'controllers.mainSite.SmsBankNikSmsAllPatern' | translate}}